هوشنگ رئوف
هوشنگ رئوف
هوشنگ رئوف شاعر لرستانی متولد 1330 خرمآباد، که از 11 سالگی تا به امروز در چاپخانه و امور چاپ فعالیت دارد. اولین مجموعه شعر این شاعر خرمآبادی به نام "سفره? خورشید" انتشارات نیما - تهران در سال 1353 با زبان تغزلی و عاشقانه منتشر شده بود.
اواخر دهه 50 بود که شعر لرستان آرام آرام پا به عرصه گذاشت. شعر لرستان تا این تاریخ «شعر بیکتاب» بود و شاعران لرستانی «شاعران بیکتاب» بودند، جدای از شاعران بومیسرای لرستان که کمی پیش از مشروطه و به موازات آن، اما نه در سطح ملی میهنی، بلکه در همان حد قلمرو محدود و تنگنای جغرافیای بومی و با زبان غیرمعیار ـ لکی و لری ـ میسرودند. شاعرانی چون هوشنگ رئوف شعر لرستان را کتابدار کردند.
??کتابشناسی:
- ناز گلو خواندهای - 73 صفحه - سال 1392 - انتشارات نصیرا.
- جنون آب - 78 صفحه - 1393 - انتشارات نصیرا.
- دو حنجره آواز - 72 صفحه - 1393 - انتشارات نصیرا.
- نبض گلوی تاک - 77 صفحه - 1393 - انتشارات نصیرا.
- با کوک تلخ باریِ سرما - 1399 - انتشارات پریسک.
??نمونه اشعار:
(1)
جائی که باد
طعم شکوفههای برفی را
از شاخسار بلوط میآورد
گیس بران آذر است
در بوران
و باغ
از کور چشمی باد.
(2)
قله
به هیئت قوچی
زنگولهی ماه را مینوازد
بر متن برف
بر صخرههای مهتاب
پلنگی
به شوق زنگوله
رقصی بره وار میکند
تا درههای خون و مرگ.
(3)
چشمانم را
با گلههای ابر
به صحرا فرستادم
وقتی که بغض میکنم
گریههایم
جای دیگری میبارند.
(4)
آینه آه میکشد...
هنگام رویت هلال نازک ابرو
بالای پلکهایش...
(5)
...تو ماندی به دره? میان سالیام
درختی سایه گستر
اطراق گاه مسافری
که چشمانش
غیرت کوه بود و عصمت بلوط...
پرندهای شدم
در گلوی سوخته? سرناها
و رفتم صحرا به صحرا
به جستجوی خمار چشم شقایقی
که نیافتم.
(6)
برایت شعری نوشتم
افتاد دست باد
فردا همه جا پُر میشود
که رئوف
این سر پیری هنوز
دست از سر عشق
بر نداشته است.
(7)
بر بلندی نامت
ایستادهام
تکیه بر خیالت
با یک مداد
که از تو فرمان میبرند
به تماشای رقص انگشتانم بیا
هنگامی که
مشق عشق میکنند.
(8)
دارد غروب میشود
و این روزها
من هم شدهام
آفتاب لب بام.
(9)
کلمات
پیشاپیش
شاعر را تشییع میکنند
و بر میگردند
روی زبان مردم
کلمات
ایستادهاند در صف
تا شاعران
راحت بخوابند
در مرگ.
(10)
چه بی هنگام
این غبار خاکستری برخاست
پیش از آنکه
جنون آب را.
(11)
مزهی نامت
روی زبانم
آنقدر شیرین است
که عمریست
تمام تلخیهای دنیا را
مثل آب
سر میکشم.
(12)
فقط یک شب
مهمانِ خانهی ما بودی
مدتهاست
که رختخوابها
دل سپردهاند
به حکایت های بالشی
که آن شب زیر سر گذاشتی.
(13)
نه در ییلاق
نه در قشلاق
هیچ کجا قرار ندارم
کاش
با ایل بادها همسفر میشدم.
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)